بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

دردونه های مامان

سلام پسرم مامان عاشقته

واکسن شش ماهگی

امروز روز واکسن شش ماهگیت بود صبح با بابا بهمن رفتیم بهداشت سر خیابون اول قد و وزن شما رو گرفتن که وزن 8600              قد72            شش ماهگی وزن 6700              قد 69          چهار م اهگی وزن 5400               قد64          دو ماهگی وزن 3700  &...
27 آبان 1390

نیم سالگی

پسرکم نیم ساله شدی یا به عبارتی شش ماهه شدی قربونت بره مامان که داری بزرگ میشی فردا باید واکسن بزنی مامان بمیره واست که باید آمپول بزنی الان کنار مامان خوابی فدای تو که اینقدر ناز و آروم خوابی امشب عمه زهرا هم خونه مامانی بود مهسا که یه لحظه شما رو رو زمین نمیذاشت کلی باهات بازی کردن  مامانی هم مدام برات اسفند دود میکنه و از اسفند هم به پیشونیت و هم به سقف دهنت میماله میگه اینجوری چشم بد ازت دور میمونه در کل هر وقت میریم خونه مامانی شماپیشونیت سیاهه مامانیه دیگه آخه خیلی دوست داره    بابایی بد شانسم هم همش از دور باهات بازی میکنه مبادا شما گریه کنی آخه فقط از دور براش میخندی تو ...
25 آبان 1390

اولین جشن

چند روزه خونمون نیستیم آخه عروسی خواهر خانم دایی(آزیتا) بود اول سه روز خونه خاله ساعده بودیم و توام اولین عروسی بود که میرفتی بهت خوش گذشت آخه شما جاهای شلوغ و دوست داری مامان هر کس اونجا تو رو میدید لپت و میکشید اخه خیلی ناز و ملوسی حتی چند تا از مهمونهای  غریبه تو رو از ما می گرفتن و کلی باهات بازی میکردند و تو براشون کلی مخندیدی اینو گفتم تا بدونی فقط من نیستم که میگم شما کلی ناز و دل نشینی الهی مامان فدای پسر خوشرو شیرینم بشه از عکساش اینجا میذارم بعد از جشنم اومدیم خونه مادر جون چند روزم هست که ا...
19 آبان 1390